نم نم بارون |
||
شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : نعیمه
باشفقت و مهربان باش مثل خورشيد...
اگركسي اشتباه كرد آن رابه پوشان مثل شب... وقتي عصباني شدي خاموش باش مثل مرگ... متواضع باش و كبر نداشته باش مثل خاك... بخشش و عفو داشته باش مثل دريا... اگر ميخواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش مثل آينه...
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 8:54 :: نويسنده : نعیمه
چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود. این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم. روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست. عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم. چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 8:43 :: نويسنده : نعیمه
پس از آفرینش آدم
خدا گفت به او:
نازنینم آدم،
با تو رازی دارم ، اندکی پیشتر آی.
آدم آرام و نجیب آمد پیش
زیر چشمی به خدا می نگریست
محو لبخند غم آلود خدا
دلش انگار گریست.
"نازنینم آدم ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )
یاد من باش که بس تنهایم"
بغض آدم ترکید ،گونه هایش لرزید،
و به خدا گفت:
من به اندازه ی...
من به اندازه ی گلهای بهشت ... نه...
به اندازه عرش... نه... نه
من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من
دوستدارت هستم.
آدم کوله اش را برداشت.
خسته و سخت قدم بر می داشت،
راهی ظلمت پر شور زمین.
طفلکی بنده غمگین ، آدم
در میان لحظه ی جانکاه هبوط ،
زیر لبهای خدا باز شنید که گفت:
نازنینم آدم، نه به اندازه ی تنهایی من
نه به اندازه ی عرش، نه به اندازه ی گلهای بهشت
که به اندازه یک دانه گندم فقط یادم باش.
نازنینم آدم، نبری از یادم!
شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : نعیمه
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست. یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست. قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست. مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست. و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست. پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : نعیمه
پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ... عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! ! پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ، تا همه فکر کنند . . . نه دردی دارم و نه قلبی دلتنگم، مثل مادر بي سوادي که دلش هواي بچه اش را کرده ولي بلد نيست شماره اش را بگيره. گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم... من می گریستم به اینکه حتی او هم محبت مرا از سادگی ام می پندارد... انسان های بزرگ دو دل دارند : دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ... پروفسور محمود حسابی دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟ و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا " دعا " می کند.... کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم. کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!! در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را... در "سکوتم" حرف های نگفته ام را... در "لبخندم" غصه هایم را... دل من... چه خردسال است !!! ساده می نگرد ! ساده می خندد ! ساده می پوشد ! دل من... از تبار دیوارهای کاهگلی است!!! ساده می افتد ! ساده می شکند ! ساده می میرد ! ساده... قند خون مادر بالاست دلش اما هميشه شور مي زند براي ما اشکهاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد! حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد دستانش را نوازش مي کنم داستاني دارد دستانش پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :
می خورم به سلامتی 2 بوسه !! بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!! گفت : اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه ! دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه .... یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : نعیمه
یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 11:48 :: نويسنده : نعیمه
عاقبت پر میشود این حفره ها …
از من و تو، از من و ما ، از شما …
یک نه، ده نه ، صد دهان دارد زمین
عشق خوردن ، عشق بلعیدن بسی دارد زمین …
یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : نعیمه
ای بنده تو سخت بی وفایی ، از لطف به سوی ما نیایی هرگه که ترا دهیم دردی ، نالان شوی و به سویم ایی هر دم که ترا دهم شفایی ، یاغی شوی و دگر نیایی ای بنده تو سخت بی وفایی …
یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : نعیمه
مردم اغلب بي انصاف, بي منطق و خود محورند. اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم مي کنند, اگر موفق باشي دوستانی دروغين ودشمنانی حقيقي خواهي يافت, اگر شريف ودرستکار باشي فريبت مي دهند, آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي شايد يک شبه ويران کنند, اگر به شادماني و آرامش دست يابي حسادت مي کنند, نيکي هاي درونت را فراموش مي کنند. بهترين هاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر هيچ گاه کافي نباشد هر آنچه هست همواره ميان "تو و خداوند" است نه ميان تو و مردم |
||
|