نم نم بارون |
||
دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نوجواني ام بودند
دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود ادامه مطلب ...
|
||
![]() |