نم نم بارون
 
 
پنج شنبه 12 شهريور 1394برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : نعیمه

واسه هممون اتفاق میفته ...

وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم : یک و نیم کیلو سبزی خوردن ...
همسرم آمد زود خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد
وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم ...
یک و نیم کیلو نبود !
از این بسته های آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد . حسابی جا خوردم !
سلفون رویش را که باز کردم سبزی ها پلاسیده بود
در بهت و عصبانیت ماندم .
از دست همسرم که به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد ، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود !!
یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم ...
بعد بی خیال شدم توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد با خودم فکر کردم : شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم

بعد به خودم گفتم : خوب شد زنگ نزدی ! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن ...
نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم یا غرغر کنم و درباره اش صحبت کنم
حالا مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی ، همین ...
دم غروب ، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی ؟؟؟ آرام گفتم :

راستی سبزی هاش پلاسیده بود . یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه ...
تمام .
همسرم هم در ادامه گفت : آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم ، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی ...

آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد
مکث را تمرین کردم ... و ﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم .وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر ...

بعضی از ماها بدون اینکه بدونیم یا بخواییم یک لحظه ناراحتیمون تبدیل میشه به یک عمر قهر ...
قدر لحظه های با هم بودنمون رو بیشتر بدونیم ...



دو شنبه 26 آبان 1393برچسب:, :: 19:20 ::  نويسنده : نعیمه

دلا فرزانگی کردن مهم است ***
خدا را بندگی کردن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست ***
چگونه زندگی کردن مهم است
دلا این زندگی جز یک سفر نیست ***
گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
چو خواهی با صفا باشی و صادق ***
به جز راه خدا راهی دگر نیست
غم بیچارگان خوردن مهم است ***
دلی از خود نیازردن مهم است
چه مدت زندگی كردن مهم نیست ***
چگونه زندگی کردن مهم است
دلا با نفس جنگیدن مهم است ***
عیوب خویش را دیدن مهم است
خطا باشد ز مردم عیب جویی ***
خطای خلق بخشیدن مهم است
دلا درد آشنا بودن مهم است ***
به مردم عشق ورزیدن مهم است
””چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است ""



دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, :: 22:58 ::  نويسنده : نعیمه

باران حالا چرا؟

داری از قصد میزنی یک ریز
با سر انگشت خود به شیشه ی من
 
قطره قطره نمک بپاش امشب
روی زخم دل همیشه ی من
 
تو که در کوچه راه افتادی
همه جا غیر کربلا بودی
 
با توام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
 
روز آخر که جنگ راه افتاد
سایه ی تشنگی به ماه افتاد
 
هر طرف یک سراب پیدا شد
چشمهامان به اشتباه افتاد
 
مهر زهرا مگر نبودی تو؟
تو که با مادر آشنا بودی
 
باتوام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
 
مادری در کنار گهواره
لب گشود و نگفت هیچ از شیر
 
تو نباریدی و به جات آن روز
از کمانها گرفت بارش تیر
 
تو که حال رباب را دیدی
تو به درد دلش دوا بودی
 
باتوام آی حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟
 
وقتی آن روز رفت سمت فرات
در دلش غصه های دنیا بود
 
تو اگر در میانمان بودی
شاید الان عمویم اینجا بود
 
رحمت و عشق از تو می بارید
قبل ترها چه باوفا بودی
 
باتوام ای حضرت باران
ظهر روز دهم کجا بودی؟!....



چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:, :: 20:25 ::  نويسنده : نعیمه

.
اصلاً حسين جنس غمش فرق می كند

اين راه عشق ، پيچ و خمش فرق می کند !

شاعر شدم برای سرودن برايشان

اين خانواده محتشمش فرق مي‌كند !

صد مرده زنده می‌شود از ذكر يا حسين

عيسای خانواده دمش فرق مي‌كند !

از نوعِ ويژگیِ دعا زير قُبّه‌اش

معلوم می‌شود حرمش فرق می‌كند !

تنها نه اينكه جنسِ غمش ، جنس ماتمش

حتّی سياهیِ علمش فرق مي‌كند !

با پایِ نيزه رویِ زمين راه می‌رود

خورشيد كاروان قدمش فرق می كند !

من از "حسینٌ منّي" پيغمبرِ خدا

فهميده‌ام حسين همه‌اش فرق می‌كند !

علی زمانیان



سه شنبه 6 آبان 1393برچسب:, :: 8:5 ::  نويسنده : نعیمه

دلم پراست!!!

 

انقدر پر...

  

که گاهی اضافه هایش ازگوشه ی چشمانم می چکد!!!



سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : نعیمه

سر تا پایم را خلاصه کنند
         می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان‌
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
                  برای" نهایت"
                  برای" شرافت"
                  برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
                  " نفس کشیدن "
                  " دیدن "
                  " شنیدن "
                  " فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
                  برای" قرب "
                  برای" رجعت "
                  برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
                  به" انتخاب "
                  به" تغییر "
                  به" شوریدن "
                  به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…



دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:, :: 19:27 ::  نويسنده : نعیمه

ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺩﺭِ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪ؛
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠﺎﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﻲ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ
ﺍﻣــــﺎ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦِ ﺩﻟﻲ،
ﺍﺷﮏ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻲ،
ﻧﺎ ﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥِ ﺣﻘﻲ،
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﻲ ﻓﻬﻤﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ،
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ
ﺟﺰ ﺑﻲ ﻓﮑﺮ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻭ
ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻥِ ﺩﻟﻲ
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ،
ﺧــــﺪﺍﻱِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎﺳﺖ.
ترجیح می دهم باکفش هایم درخیابان راه بروم وبه خدافکرکنم تااین که در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکرکنم.



دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : نعیمه

پرندگان به برکه های آرام پناه می برند و انسانها به دلهای پاک..
زیرا دلهای پاک چون برکه های آرامند ،
بی انتها و قابل اعتماد و دیگران بدون هیچ وحشتی به آنها اعتماد می کنند ..
پس خوشا به حال کسی که مایهٔ آرامش دیگران است...

 



یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:, :: 23:40 ::  نويسنده : نعیمه

تقدیم به تمام شهیدان این مرز و بوم

یه پلاک



یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : نعیمه

آدمهای ساده را دوست دارم..

همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند.. همان ها که برای همه لبخند دارند.. همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.. آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد.. عمرشان کوتاه است، بس که هر کسی که از راه می رسد، یا از آنها سو استفاده می کند یا زمینشان می زند..

آدمهای ساده را دوست دارم، بوی ناب آدمیت می دهند.. می دانی آدمهای ساده، ساده هم عاشق می شوند، ساده صبوری می کنند، ساده عشق می ورزند، ساده می مانند، اما..

اما سخت، دل می کنند، آن وقت که دل می کنند، جان می دهند.. باور کن که آدمهای ساده، احمق نیستند بلکه خودشان نخواستند که "هفت خط" باشند .



چهار شنبه 12 شهريور 1393برچسب:, :: 13:54 ::  نويسنده : نعیمه

 

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شیرین         

باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، هاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطرهایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه…

 



شنبه 31 خرداد 1393برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : نعیمه

دیروز یک آهنگ جدید و فوق العاده زیبا از مازیار فلاحی گوش دادم که بسیار منو تحت تاثیر قرار داد قسمت زیبای این آهنگ این هست که بنا بر گفته آقای فلاحی این یک کار دلی بود و ایشون و همکارانشون هیچ دست مزدی برای این کار دریافت نکردند.

ضمن عرض ارادت و احترام به مقام شامخ شهیدان این مرز و بوم و با آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برای این خواننده محبوب و خوش صدا شما دوستان رو به شنیدن این آهنگ دعوت میکنم

 

این نامه رو لیلا فقط بخونه

 

 



پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, :: 21:59 ::  نويسنده : نعیمه

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟



یک شنبه 28 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 23:34 ::  نويسنده : نعیمه

خـوشبختی همون لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت

نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری ..



دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : نعیمه

پدر بشنو این حرف فرزند خویش

عزیزو گرامی و دلبند خویش

تویی مایه ی بود و پیدایشم

کنا رت به ناز و به آسایشم

پدر تکیه گاه وجود منی

تو سرمایه ی هست و بود منی

پدر عزیزم روزت مبارک



پنج شنبه 11 ارديبهشت 1388برچسب:, :: 2:34 ::  نويسنده : نعیمه

الهی
ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد
ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت
ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت
ای حی بی ذلت و ای بخشنده بی منت
امشب دست دعا بسوی تو برمیداریم
و آرزومند آرزوهای عزیزان هستیم

فردا شب آرزوهاست

بیایید دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی این زمین پهناور امشب را گرسنه خواهد خوابید و برای آن بیماری که کسی به فردایش امیدوار نیست بیایید از خدا بخواهیم که رنج های آدمی را بکاهد و به آرامشش بیفزاید و دعا کنیم تا چشمانمان به دیدن یوسف زهرا روشن گردد 



اللهم عجل لولیک الفرج



شنبه 23 فروردين 1393برچسب:, :: 16:25 ::  نويسنده : نعیمه
دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند
​...​
 
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
 
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم، فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...
 
 آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
  
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد. اما آب... راه خود را به سمت دريا می يابد.
  
در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.
 
 گاهی لازم است كوتاه بيايی...
 
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشم ها را بست و عبور کرد
 
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
 
گاهی مجبور می شوی نگاهت را به سمت ديگر بدوزي که نبینی....
 
ولی با آگاهی و شناخت ...
 
وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
​...​


شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, :: 21:43 ::  نويسنده : نعیمه

شقایق بودی و دیری نماندی
سرود زندگی را نیمه خواندی

شتابان سوی جانان پر کشیدی
عزیزان را به سوگ خود نشاندی

عکس هایی از چشم های گریان، گریه های عاشقانه، گریه ی مرد



شنبه 12 بهمن 1388برچسب:, :: 21:14 ::  نويسنده : نعیمه

قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود
درعزایت جامه اندر تن دریدن زود بود

آخر ای یار همه ای مظهر لطف و وفا
در ديار جاودان منزل گزیدن زود بود



رفــــــت!

پر کشیــــــــد!

روحــــــــــش طاقــــــت ایـــــــن دنیـــــــــا را نـــداشتـــــ!

دنــــــیا برایــــــش قفــس بود....

قفســــــــــی تنـــــگ..!!

ســـــردش استــــ !!!

امشــــــب مهمــــــــــان خــــــــــــاک ســــرد اســــت!!!

پــــــــرواز کرد!!

خوشــــا بهــــ حــــالشــــــ....

اما مـــــا چــــه کنیمـــــــ بــــا ایـــــن همهــ دلـــــتنگـــــــــــی؟؟؟؟



چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : نعیمه

زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟

بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی ؟

گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم

ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی ؟

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی




شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : نعیمه

خدايا سرد اين پايين از اون بالا تماشا كن...

اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو هاااا کن...

خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه...

دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه ...

تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها...

اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها...

بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی...

بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی...

خدایا ! من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست...

خیالت از زمین راحت، که حتی روز، روشن نیست...

کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته...

یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته...

فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم...

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم...

خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن...

شنیدم گرم آغوشت ، اگه میشه منم جا کن...



چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:, :: 17:4 ::  نويسنده : نعیمه

گروه سرگرمی ROZANEH

دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که  يادگار سال هاي نوجواني ام بودند
دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي  پوشيدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند
قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد
سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود



ادامه مطلب ...


مثل قرار هر سال، رفت سويي كه دلش مي خواست. مثل هرسال شلوغ بود و پر از غوغا.

پرده را كنار زد. رفت در دل جمعيت. صف ايست و بازرسي. آن قدرغلغله كه انگار به شخص پشت سر و پيش رويش دوخت شده است.هوابه شدت مضايقه مي كرد در آن جاي تنگ. به هر جان كندني بود از اين معبر عبور كرد. وارد صحن شد. سلامي داد و ادامه ي راه.



ادامه مطلب ...


جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, :: 18:13 ::  نويسنده : نعیمه

 

چلاندن حوله در فضا

حتما ببینید



شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : نعیمه

شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی                                                    
                     خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی

شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه                                                
                              دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی

روح را صیقل آیینه دهیم از دل و جان                                                 
                     آه را تا ملکوتش برسانیم کمی

عهد بستیم و شکستیم بسی کاش که ما                                        
                    بر سر عهد وفادار بمانیم کمی

پوشه از بار گناهان شده پر حجم بیا                                                   
                             رمضان است به آتش بکشانیم کمی

نگذاریم زبانه بکشد دوزخمان                                                          
                             بنشینیم و به اشکش بنشانیم کمی

بنشانیم نهالی به امید ثمری                                                     
                             چشمه از چشم به پایش بدوانیم کمی

و ارادت بنماییم و بگوییم " الغوث "                                                    
                        ناله را تا به فلک باز رسانیم کمی

                                                                                                 

                                                                                                                                                " امیرعلی مصدق " 

 



یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : نعیمه
اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت ... 
   دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او
آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانيت تو را به زيباترين معصوم دنيا تبدیل مي‌کند
   پس خود را گناهکار مبين
    من موسایی می شناسم که صدها غریق را نجات داد ویکی شکرگزارش شد!!!
   من عيسي نامي را ميشناسم که ده بيمار را در يک روز شفا داد و تنها يکي سپاسش گفت!!!
    من محمدی را می شناسم که هزاران تاریک زده را روشنایی داد و یکی قدردانش بود!!!
   من خدايي ميشناسم كه ابر رحمتش بر زمين و زمان باريده يکي ازهزار سپاسش مي گويند!!!
 
   پس مپندار بهتر از آنچه موسی وعيسي و محمد و خدايش را سپاس گفتند از تو براي مهربانيت قدرداني کنند.
   پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد کردن دلها همچنان بکوش که اين روح توست كه با مهرباني آرام مي گيرد.
   تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري ...
   خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد ...
   پس به راهت ادامه بده!
   دوست بدار نه براي آنکه دوستت بدارند ...
   تو به پاس زيبايي عشق ، عشق بورز و جاودانه باش...
 


دارم راه برگشتو گم می کنم
به بن بست رسیدم بگو من کجام
میخوام حس کنم باز نزدیکمی
بگو از کدوم جاده سمتت بیام
من این روزا حال و روزم بده
به هرکی که شد غیر تو رو زدم
فقط از یه دنیا تو موندی برام
مبادا تو هم رو بگیری ازم

باید راهی سمت تو پیدا کنم
که این تنها راه نجات منه
میترسم یه روزی به سمتت بیام
که پل های پشت سرم بشکنه
میدونم میتونم که پیدات کنم
میدونم دل من به این دلخوشه
من هرجای دنیا برم باز هم
یه حسی منو سمت تو میکشه



چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : نعیمه

خدایا گفتم دست خالی زشته بیام مهمونی، دست پر اومدم، دستی پر از گناه...چشمی پر از امید...

 بمونم یا برگردم؟.....

 

التماس دعا

 



سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : نعیمه

گلایه ای از خدا، منتسب به دكتر علی شریعتی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 22:54 ::  نويسنده : نعیمه

کاش بدونی برکت دعای تو

تکیه گاه آرزوهای منه

بی تو هر فصل کتاب عمر من

به خزون زندگی رسیدنه

پدرعزیزم روزت مبارک



پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : نعیمه

دکتر وین والتر دایر (Wayne Walter Dyer) در ۱۰ می ۱۹۴۰ در شهر دیترویت از توابع ایالت میشیگان در ایالات متحده امریکا در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد.

او یک نویسنده و سخنران است. یک عنوان از کتاب های او بنام "قلمرو اشتباهات شما" در سال ۱۹۷۶ در حدود ۳۰ میلیون نسخه فروخت و جزء یکی از بالاترین رکوردار فروش کتابها در تاریخ شد. دایر در سال ۱۹۸۷ به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد.

دایر هم اکنون در مائوی، هاوایی زندگی میکند. در اینجا گزیده هایی از افکار، تحلیل ها و پندهای آموزنده اش را نسبت به آنچه که ما آنرا زندگی می نامیم، مرور می کنیم.
 


 

 



ادامه مطلب ...


شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : نعیمه

کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش

پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش

وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت

ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت

مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری

تـــو کــه هر روز به صحرا میری

وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم

ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم


پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم

ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی

نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت

پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را

یک جو از عقل به سر نیست تو را

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی

بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری

بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری

بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری

بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار

تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس

بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا

روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری

بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده

بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه

می بــری مـــاده خــرت را حجله

بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله

بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت

پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت

تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود

موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

پــس از امــروز بــرو بر سرکار

تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار



شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:6 ::  نويسنده : نعیمه
 


 

اي كه هستي از گراني ها دَمَر از جهان لذّت ببر !

 

گرگران شد گوشت ياقند وشكر از جهان لذّت ببر !

 

 

 

باش گاهي با «پري» يابا«زري» اي كه داري داوري !

 

عمر ِخودرامي دهي تاكي هدَر؟ ازجهان لذّت ببر !

 

 

 

اين سفارش هست از پيري زِبِل سالخوردي زنده دل

 

تا نداري اي جوان درد كمر! از جهان لذّت ببر !

 

 

 

كن تماشا سبزه زار ِمفت را يونجه ي هنگفت را !

 

در چمن غلتي بزن مانند خر ! از جهان لذّت ببر !

 

 

 

پول مي گيرند از باد هوا ! بعدازاين درروستا !

 

پس تنفّس كن عزيزم بيشتر ! از جهان لذّت ببر !

 

 

 

پوستت گر كنده شد شاكي مشو ! سوي دبّاغي برو !

 

اي كه هستي رفتگر يا برزگر ! از جهان لذّ ت ببر !

 

 

 

ما كه اهل عشق و حال و گردشيم ! دست خالي هم خوشيم !

 

اي كسي كه ما ند ه اي در لاي در ! از جهان لذّت ببر !

 

 

 

گفت روزي با پدر «اصغر خطر»: اي هميشه كله خر !

 

ترك اخلاقِ سگي كن چون پسر! از جهان لذّت ببر » !

 

 

 

در خيابان گر تو ديدي «پورشه » مي رود چون فشفشه !

 

كيف كن از ديد نش اي رهگذر ! از جهان لذّت ببر !

 

 

تو شبيه طعمه اي اي بينوا مي گريزي هي كجا ؟

 

مرگ مي گيرد تو راچون شير نر از جهان لذّت ببر !



شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : نعیمه
در خوبي ازدواج هرچي بگوييم كم‌گفتيم. حالا اين كه چرا بعضي از رفقاي هنرمند و طنزنويس ما زدند عيالشان را طلاق دادند، ربطي به ما ندارد.

از چيز خوب همه بايد تعريف كنند ؛ اگرچه يك چند نفري، عروس تعريفي‌شان ناجور از آب درآمده باشد. از حيث فلسفي، استثنا را نبايد با كليت قضايا قاطي كرد. مگر كه كل آن قضيه يك استثنا باشد كه تكليفش روشن است.

در طول تاريخ بوده‌اند كساني كه با اصل ازدواج مشكل شخصي داشتند ؛ فلذا دست به القاي شايعات بي اساسي زده‌اند كه به كوري چشم آنها در هيچ جوان برومندي اعم از دختر و پسر به هيچ شكل ممكن كارگر نمي‌افتد. مگر در مواردي كه كارگر بيفتد.

همه بايد در چارچوب موازين لازم دست در دست هم بدهند و علاوه بر اين كه ميهن خويش را مي‌كنند آباد؛ سر راه خود، فكري هم به حال ازدواج جوانان و آباد كردن خانه مشترك آنها نمايند. در اين راستا، ملت و دولت، هر دو بايد سهيم و دخيل باشند. «همسايه‌ها ياري كنيد، تا من همسرداري كنم»؛ يعني همين ديگر! حتما كه نبايد از آن تعبير منفي شود برادران و خواهران من!

مهرداد بذرپاش كه سابقا مديريت كارخانه خودروسازي سايپا را به عهده داشت و همزمان، مديرمسوولي روزنامه وطن امروز را مي‌كرد(و ما از كارهاي ديگرشان خبري نداريم)؛ در دولت دهم به خاطر همين اشراف به موضوع و تخصصي كه داشت، مسووليت سازمان ملي جوانان را به اصرار ديگران متقبل شد. ايشان اخيرا در مراسم گشايش نخستين جشنواره زوج خوشبخت ايراني، به برخي تسهيلات جديد دولت براي توسعه و تعميق امر ازدواج اشاراتي كرده است كه جاي بسي خوشحالي زائدالوصف دارد. ذيلا به طور فشرده به برخي از اين تسهيلات اشاره مي‌شود:

1- افزايش وام ازدواج از 4 ميليون به 5 ميليون

2- حذف ضامن براي اخذ وام و اكتفا كردن به همان چك و سفته

3- دوبرابر شدن حقوق سربازان متأهل نسبت به سربازان مجرد

4- نزديك كردن محل خدمت سربازان متأهل به منازلشان

پيشنهاد‌هاي بيشتر: از آنجا كه مدير سازمان ملي جوانان توجه ويژه تمامي سازمان‌هاي دولتي و غيردولتي به موضوع ازدواج را در شرايط حساس كنوني ضروري دانسته‌اند؛ لهذا علاوه بر موارد تسهيلاتي فوق، مواردي هم ما داريم كه به شرح زير، رو مي‌كنيم. لطفا برويد كنار!

1- وزارت نيرو، نرخ آب و برق زوج‌هاي متأهل را چنان بكشد پايين كه زوجين به محض ديدن قبض مربوطه، از فرط شادي، جيغ بنفش بكشند و افراد يالقوز هم تحت تأثير اين صحنه رمانتيك شديدا به عمل ازدواج تشويق شوند.

2- وزارت صنايع سنگين و سبك، طوري كه سنگين باشد، قيمت انواع خودرو را براي افراد متأهل به اندازه‌اي پايين بياورد كه هر زوجي لااقل بتواند يك خودروي سبكي براي پيش بردن امور خود و داغ كردن كانون گرم زندگي مشتركشان بخصوص در روزهاي تعطيل هفته كه هوس مي‌كنند بروند بيرون شهر تهيه كند.

3- وزارت بازرگاني، تا مي‌تواند قيمت اقلام خوراكي نظير نان و برنج و نخود و لوبيا و گوشت و مرغ و... امثالهم را براي اشخاص متأهل كاهش دهد تا آمار ازدواج افزايش نشان دهد. به هر حال، همه بايد يك نخودي در اين آش خاله بيندازيم. آشي كه بالاخره به پايمان حساب مي‌شود. و اين شتري است كه در خانه هر كسي مي‌خوابد. ولو خانه خاله باشد. مگر دخترخاله نمي‌خواهد ازدواج كند؟!

رضا رفيع



شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : نعیمه
پسره نوشته بود :
جــای خــالی تــــورو اِنقـد بـــا چـشام آب میدم تا بـــــازکـنــار­م ســبز بشــی..!
فکر کنم مخاطبش یونجه بوده!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

چرا از همون ماده ای که تو شامپو بچه استفاده میکنن
که چشمو نمیسوزونه تو شامپوی ماها استفاده نمیکنن؟
چش ما چش سگه !؟
.
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
 

 
تعطيلات قبل عيد گذشت ؛
تعطيلات عيد هم گذشت ؛
الان هم تو تعطيلات بعد عيديم :

مملكت به اين باحالي داريم قدرشو نميدونيم

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
 
الان تلويزيون گفت:
اگر در هفته بيشتر از 19 ساعت از اينترنت استفاده کني اعتياد به نت پيدا کرديد.
ممد هستم با مصرف روزانه 19ساعت يک معتاد

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

اين سامان گلريز اومده شبکه سه ميگه ميخوام يه ساندويچي آموزش بدم که دانشجوهايي که تو خوابگاه هستن و فر ندارن روي همون گاز کوچيک بتونن تهيه کنن.....!!!
حالا مواد اوليه اش چي بود؟
گوشت بوقلمون دودي ، پنير پيتزا ، نون تست ، سس فرانسوي و ساير مخلفات

.....!!!!! 
این دانشجو نديده.....
!!!! 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

دوروز ديگه پسته ميره کنار ديگه سوژه نداريم بهش گير بديم بخنديم 
قيمت پرايد که اومد پايين,مرغ هم که به قيمتش عادت کرديم 
از عمه ي مسولين عاجزانه خواستاريم قيمت يه جنس رو صدبرابر کنن تا شورونشاط به جوونا برگرده و اين سرگرمي هاي سالم به قوت خودش باقي بمونه 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

سرعت نت اينقدر پايينه که اگه شخصاً برم از رئيس گوگل بپرسم زودتر به نتيجه ميرسم تا سرچ کنم
 
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

وقتي من مدرسه ميرفتم 14 فروردين شنبه بود و امتحان رياضي
لامصبا الان 17 فروردين ميرن مدرسه ، تازه اونم ورزش دارن

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

معلم : جامد چيست ؟
دانش آموز : مگه خودتون نميدونيد ؟
معلم : چرا ميدونم …
دانش آموز : پس چرا وقت کلاس رو الکي ميگيري ؟ :)))

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

دقتي رو که دخترا موقع روبوسي عيد دارن تا اينکه آرايششون خراب نشه جراح مغز و اعصاب حين عمل نداره!!!
فک کنم ماچ آبدار از صدتا فحش براشون بدتره!!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
اينجور كه دوست و اشنا و رفيقامون دارن از ايران ميرن
مي ترسم اخرش من تو ايران تنها بمونم دچار غم غربت بشم .........

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
دارو عبارت است از عوارضي جانبي که بعضا اثرات درماني هم دارد
براي رفع اين عوارض جانبي داروهاي ديگري تجويز مي شوند که
خود اين چرخه را تا نابودي کامل بيمار طي مي کنند

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

خانمه سر قبره شوهرش زار ميزده:

دخترات کفش ندارن,پسرت لباس گرم نداره,خودم هيچي ندارم;

آبادانيه رد ميشه ميگه 

ولک اين بدبخت مرده يا رفته دبي جنس بياره!!!؟

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
وقتي خدا زن را افريد گفت :
به به چه موجود زيبايي خلق کردم !
سپس مرد را خلق کرد و گفت :
عيبي نداره سوار ماشين مدل بالا مي شه به چشم مياد =)))

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

دماغمو عمل کردم
آوردنم خونه ، بابام هي مياد تو اتاقم
ميگه حيف نبود اون گرز دزد ترسون منو دادي رفت ؟

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند.
ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهر شد..
يکي از آنها سريع کفش ورزشي اش را از کوله پشتي بيرون آورد و پوشيد.
ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي تواند از شير سريعتر بدود.
مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. کافيست از تو سريعتر بدوم…
و اينگونه شد که شاخه اي از مديريت بنام مديريت بحران شکل گرفت !

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
بچه که بودم مدرسه مون چسبيده به خونمون بود
از بلندگو که صدام مي کردن يه بار تو مدرسه کتک مي خوردم يه دست توي خونه :| 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
تلويزيون ميگه گوشي هاي
 GLX
 توي جيب جا ميشه و راحت از جيب بيرون مياد!
مگه برند هاي ديگه رو با خاور و نيسان حمل ميکنن ؟ يا با سيم بکسل مياد بيرون !؟

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*


هر زمان لواشک رو گذاشتى گوشه لــُـپـِت و تونستى نَجُوييــش
يَنـى به نفسِت مــُــسَلط شدي :|

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

مامانم باهام لج کرده ميگه از بس هر دختري نشونت داديم يه ايرادي گرفتي
اگه دختر مورد علاقت پيدا شد اسيد ميپاشم روش !

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
ینی فقط تنها در صورتی بوی ادکلن ماندگاره که بوش بد باشه

!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
بالاتر از سرعت نور میدونی چیه؟
سرعت جمع و جور کردن خونه در مواجهه با مهمان سرزده...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

اوضاع مملکت ما رو از همونجا که بابانوئل کادو ميده ولي حاجي فيروز گدايي ميکنه ميشه فهميد 




جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : نعیمه

 

برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند .
 
حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم
 
بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ جای اصلی میفروشه مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود .
 
دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از معضلات اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .
 
دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است
 

مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است




چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : نعیمه
سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 23:57 ::  نويسنده : نعیمه

 

 

you came to me 
 

 

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید، نظر فراموش نشه لطفا
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 67915
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1