نم نم بارون |
||
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : نعیمه
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری بعد از چند روز به دوستی بعد از چند ماه به همکاری بعد از چند سال به همسایه ای اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر از آنچه می بایست را به او ببخشیم او که یگانه است و شایسته یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : نعیمه
گفتند عینک سیاهت را بردار دنیا پر از زیباییست، عینک را برداشتم وحشت کردم از هیاهوی رنگها، عینکم را بدهید میخواهم به دنیای یکرنگ خود برگردم..... عشق من! پاییز آمد مثل پار :: باز هم، ما باز ماندیم از بهار یاس ها یادآور پروانه اند :: یاس ها پیغمبران خانه اند یاس یک شب را گل ایوان ماست :: یاس تنها یک سحر مهمان ماست یاس بوی حوض کوثر می دهد :: عطر اخلاق پیمبر می دهد اشک می ریزد علی مانند رود :: بر تن زهرا: گل یاس کبود این دل یاس است و روح یاسمین :: این امانت را امین باش ای زمین مدفن این ناله غیر از چاه نیست :: جز تو کس از قبر او آگاه نیست خاندانت را به غارت می برند :: دخترانت را اسارت می برند گریه کن چون گریه ی ابر بهار :: گریه کن بر روی گلهای مزار گریه کن زیرا که شبنم فانی است :: هر گلی در معرض ویرانی است زخم آن گل در تن من چاک شد :: آن بهار مرده در من خاک شد سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : نعیمه
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد. سرانجام نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم! »
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كنار ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،
تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»،
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»
شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:32 :: نويسنده : نعیمه
وقتی که قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود، پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : نعیمه
شعری زیبا از فریدون مشیری كه دوباره خواندنش هميشه دلچسپ است...
تقديم به همه دوستان عزيز
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست،
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛
هر کسي ميخواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند.
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...
بر درش برگ گلي ميکوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مينويسم اي يار
خانهي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست؟ "
(( فريدون مشيري ))
|
||
|